عشق درسایه سلطنت پارت77

خیلی عمیق توی چشمام نگاه کرد
دقایقی بود که هر دو به چشمای هم خیره بودیم چشمای من حلقه اشک داشت و پر بغض بود و چشمای اون خیره و عمیق چشمام رو میکاوید....یه دفعه ای اخم کرد
تهیونگ: دیگه هیچ کس نمیاد. قول میدم.. جلوی در پر از نگهبانه... اونم پیدا میکنن. پس با خیال راحت بخواب...
و با عجله از اتاق رفت بیرون و صدای دادش سر نگهبانا وبی
عرضگیشون به گوشم میرسید...بی جون چشمام رو بستم.
خوابم نمیبرد اما کم کم اروم تر شدم ساعتها چشمام رو بسته نگه داشتم تا اینکه نفس کشیدن هام مرتب شد. خیلی شانس آورده بودم اگه ژاکلین نمیومد و متوجه در باز اتاق نمیشد الان زنده نبودم یعنی کی؟
ذهنم به تنها کسی که چرخید 4 اعجوبه بود...اونا تنها کسایی بودن که میتونستن ادم اجیر کنن که خفه ام کنه.
هه اونا تنها کسایی بودن که انگیزه اش رو داشتن.. تنفر.. تنفر
از من...گردنم درد میکرد...از درد گریه ام گرفت و دستم رو روی گردنم کشیدم واقعا یه قدم با مرگ فاصله داشتم؟ واای خدای من یه کم اروم گریه کردم
چند لحظه چشمم رو بستم و سعی کردم آروم شم و بعد به
اطراف نگاه کردم خدااای من.. چه اتاقی بود...
یه اتاق فوق العاده شیک و مجلل و بزرگ
كل اتاق از تمیزی برق میزد و کل وسایل واقعا شیک وزیبا
بودن كل وسایل اتاق و ديوارها دارای رنگهای تیره و سنگین مثل سرمه ای و مشكى و بعضی بخش ها سفید بودن یک دست مبل شیک توی اتاق بود و یه تخت خیلی بزرگ که میشه میگفت به جای دونفره 3 نفره بود و واقعا شیک با پردههای مخمل و زیبا که من الان روش دراز کشیده بودم واقعا اتاق قشنگی بود...سخت نبود که بگی اتاق یک پادشاهه...واقعا باشكوهه... با شگفتی وسایل اتاق رو چندین بار از نظر گذروندم که خواب به چشمم اومد و به خواب سنگین و عمیقی فرو رفتم....
خوابهای اشفته و درهم برهم و پردرد میدیدم خواب اون عو*ضی که داشت میکشتم...
جیغی کشیدم و سریع و به زور چشمام رو باز کردم
تهیونگ: هیچی نیست.. فقط خواب بود...
سریع غلتی زدم و سرم رو بلند کردم که با دیدن چیزی که
کنارم بود هینی کشیدم و نیم خیز شدم و لبم رو گاز گرفتم و
دستم رو روی دهنم گذاشتم...تهیونگ بود.. اره خودش بود.
کنارم رو تخت روی کمرش دراز کشیده بود و روش به سمت سقف بود.. صاف و ارنجش رو کنارش رو تخت تکیه گاه گذاشته بود و کمی بلند شده بود و نگام میکرد...یه کم که نگام کرد با جدیت باز روبه سقف دراز کشید و اروم ارنج دستش رو روی چشماش گذاشت...یه لحظه از دیدنش شوکه شدم...چرا اینجا خوابیده؟
چه پرو ام... مثل اینکه اتاق اون بود... اب دهنم رو قورت دادم....
دیدگاه ها (۷)

عشق درسایه سلطنت پارت78

عشق درسایه سلطنت پارت79

عشق درسایه سلطنت پارت76

عشق درسایه سلطنت پارت75

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟕آنالی:حرصی نگاش کردم و بعد رو مو ازش گرفتم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط